عشق به همنوع ، عشق به وطن و عشق به خدا ، اين روزها تيديل به توهم يک آبنبات چوبي براي خردسالان شده و آدم بعضي مواقع از مذعيان عشق ، رفتاري را ميبينه که شک ميکنه که اصلا چيزي به نام انسان روي زمين وجود داشته باشه . چه برسه به عشق و مخلفاتش ....
جالب اينجاست ، بعضي ها هم اگر بهشون ثابت کني که اين عشق نيست ، بلکه آبنيات چوبيه، زرتي بهشون برميخوره و بيني هاشون آوبزون ميشه .جمع کن عمو جون ،کاسه کوزتو ، اين عشقها براي فاطي تومبان نميشه. همونطور که در اين صد سال نشده.
عزیزم نمایــــش بسه دیـــــــگه. نازیــــی ...
درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای در این خانه ی ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی؟ گفتا:چه کنم دام شما دانه ندارد!
در انجمن عقل فروشان ننهم پای دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه ی اسکندر و داراب ده روزه ی عمر این همه افسانه ندارد
هر زمان قومي دچار توهمي شود ،آنان را مومن ميخوانند و اگر کسي در ميان آنان حقيقت را بگويد ، او را ديوانه خواهند ناميد .اين جمله را که يادم هم نمياد از کي بوده ، فکر کنم ، در دوران شر و شور راهنمايي جايي خونده بودم يا شنيده بودم. اما خوب يادمه که سه روز روي خودم قفل کرده بودم ،تا بتونم معنيشو درک کنم و بفهمم.بالاخره دورياليم بعد از سالها افتاد و شيرفهم شدم که منظور يارو چي بوده .
امروز هم علاج کار ما ایرانیان اينه که شمشيرهای ديوانگي را از قلاف بيرون بکشيم .. باقيش خود به خود درست ميشه. البته بنده يک سال است که دارم اين طبرزين ديوانگي را به دور سرم ميچر خانم .... لـــــــــــــــــــول
باورکن ... باور کن ... باور کن که ........
تو همرازمی والله ........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر