مراد بیگ ... پدر کیمیا ... حمید هامون...
حال همهی ما خوب است
اما ...
تو باور نکن..
-----
چقدر این صحنه ی مواجههی قلی خان با مراد بیگ رو دوست داشتم. قلیخان وقتی جوون بود با خودش عهد کرد که هزار تا قافله رو لخت کنه. بعد با خودش گفت ببینم می تونی یه قافله رو به سلامت برسونی؟ نتونست و مشغول ذمه ی خودش شد..
مرسی مارشال، خیلی قشنگه، خیلی.
پاسخحذف