۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

چرا 28 ارديبهشت، زادروز حکیم عمرخیام، روز جهانی معلم نباشد؟

 28 ارديبهشت 1390 مصادف با 18 ماه می 2011  روز  بزرگداشت حکیم عمر خیام نیشابوری -  فیلسوف، ریاضی‌دان، منجم و شاعر ایرانی،  که در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم می‌زیسته است ، گرامی باد.
اسرار عزل را نه تو دانی و نه من  ممممممممممـ  حل این معما نه تو خوانی و نه من
      پس درپس پرده گفتگوی من وتو   مممممممممـ   چون پرده بر افتد نه تو مانی ونه من






بیــــــــــوگرافی :
حکیم عمر خیام (خیامی) در سال ۴۳۹ هجری (۱۰۴۸ میلادی) در شهر نیشابور و در زمانی به دنیا آمد که ترکان سلجوقیان بر خراسان، ناحیه ای وسیع در شرق ایران، تسلط داشتند. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر از جمله امام موفق نیشابوری علوم زمانه خویش را فراگرفت و چنانکه گفته اند بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت.


تلاشهــــا:
خیام در سال ۴۶۱ هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و در آنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی القضات سمرقند اثربرجسته خودرادر جبر تألیف کرد. خیام سپس به اصفهان رفت و مدت ۱۸ سال در آنجا اقامت گزید و با حمایت ملک شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک، به همراه جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام تحقیقات نجومی پرداخت. حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی (لقب سلطان ملکشاه سلجوقی) بود. در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً برابر با ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵ ثانیه است. سال دوازده ماه دارد ۶ ماه نخست هر ماه ۳۱ روز و ۵ ماه بعد هر ماه ۳۰ روز و ماه آخر ۲۹ روز است هر چهارسال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن ۳۰ روز است و آن سال ۳۶۶ روز است هر چهار سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن ۳۰ روز است و آن سال ۳۶۶ روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر ده هزار سال سه روز اشتباه دارد.

 
بازگشت به خراسان
بعد از کشته شدن نظام الملک و سپس ملکشاه، در میان فرزندان ملکشاه بر سر تصاحب سلطنت اختلاف افتاد. به دلیل آشوب ها و درگیری های ناشی از این امر، مسائل علمی و فرهنگی که قبلا از اهمیت خاصی برخوردار بود به فراموشی سپرده شد. عدم توجه به امور علمی و دانشمندان و رصدخانه، خیام را بر آن داشت که اصفهان را به قصد خراسان ترک کند. وی باقی عمر خویش را در شهرهای مهم خراسان به ویژه نیشابور و مرو که پایتخت فرمانروائی سنجر (پسر سوم ملکشاه) بود، گذراند. در آن زمان مرو یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی دنیا به شمار می رفت و دانشمندان زیادی در آن حضور داشتند. بیشتر کارهای علمی خیام پس از مراجعت از اصفهان در این شهر جامه عمل به خود گرفت.


 

 خیام و علم ریاضیات
دستاوردهای علمی خیام برای جامعه بشری متعدد و بسیار درخور توجه بوده است. وی برای نخستین بار در تاریخ ریاضی به نحو تحسین برانگیزی معادله های درجه اول تا سوم را دسته بندی کرد، و سپس با استفاده از ترسیمات هندسی مبتنی بر مقاطع مخروطی توانست برای تمامی آنها راه حلی کلی ارائه کند. 

 

 وی برای معادله های درجه دوم هم از راه حلی هندسی و هم از راه حل عددی استفاده کرد، اما برای معادلات درجه سوم تنها ترسیمات هندسی را به کار برد؛ و بدین ترتیب توانست برای اغلب آنها راه حلی بیابد و در مواردی امکان وجود دو جواب را بررسی کند. اشکال کار در این بود که به دلیل تعریف نشدن اعداد منفی در آن زمان، خیام به جوابهای منفی معادله توجه نمی کرد و به سادگی از کنار امکان وجود سه جواب برای معادله درجه سوم رد می شد. با این همه تقریبا چهار قرن قبل از دکارت توانست به یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در تاریخ جبر بلکه علوم دست یابد و راه حلی را که دکارت بعدها (به صورت کاملتر) بیان کرد، پیش نهد. خیام همچنین توانست با موفقیت تعریف عدد را به عنوان کمیتی پیوسته به دست دهد و در واقع برای نخستین بار عدد مثبت حقیقی را تعریف کند و سرانجام به این حکم برسد که هیچ کمیتی، مرکب از جزء های تقسیم ناپذیر نیست و از نظر ریاضی، می توان هر مقداری را به بی نهایت بخش تقسیم کرد. همچنین خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات “اصل توازی” (اصل پنجم مقاله اول اصول اقلیدس) در کتاب شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس (شرح اصول مشکل آفرین کتاب اقلیدس)، مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد. 


 
در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد. بسیاری را عقیده بر این است که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و معتقدند، دو جمله ای نیوتن را باید دو جمله ای خیام نامید. البته گفته می شودبیشتر از این دستور نیوتن و قانون تشکیل ضریب بسط دو جمله ای را چه جمشید کاشانی و چه نصیرالدین توسی ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از عددها آورده اند.
 

خیام و علوم دیگر
استعداد شگرف خیام سبب شد که وی در زمینه های دیگری از دانش بشری نیز دستاوردهایی داشته باشد. از وی رساله های کوتاهی در زمینه هایی چون مکانیک، هیدرواستاتیک، هواشناسی، نظریه موسیقی و غیره نیز بر جای مانده است. اخیراً نیز تحقیقاتی در مورد فعالیت خیام در زمینه هندسه تزئینی انجام شده است که ارتباط او را با ساخت گنبد شمالی مسجد جامع اصفهان تأئید می کند. تاریخنگاران و دانشمندان هم عصر خیام و کسانی که پس از او آمدند جملگی بر استادی وی در فلسفه اذعان داشته اند، تا آنجا که گاه وی را حکیم دوران و ابن سینای زمان شمرده اند.




آثار فلسفی موجود خیام به چند رساله کوتاه اما عمیق و پربار محدود می شود. آخرین رساله فلسفی خیام مبین گرایش های عرفانی اوست. اما گذشته از همه اینها، بیشترین شهرت خیام در طی دو قرن اخیر در جهان به دلیل رباعیات اوست که نخستین بار توسط فیتزجرالد به انگلیسی ترجمه و در دسترس جهانیان قرار گرفت و نام او را در ردیف چهار شاعر بزرگ جهان یعنی هومر، شکسپیر، دانته و گوته قرار داد. رباعیات خیام به دلیل ترجمه بسیار آزاد (و گاه اشتباه) از شعر او موجب سوء تعبیرهای بعضاً غیر قابل قبولی از شخصیت وی شده است. این رباعیات بحث و اختلاف نظر میان تحلیلگران اندیشه خیام را شدت بخشیده است. برخی برای بیان اندیشه او تنها به ظاهر رباعیات او بسنده می کنند، در حالی که برخی دیگر بر این اعتقادند که اندیشه های واقعی خیام عمیق تر از آن است که صرفا با تفسیر ظاهری شعر او قابل بیان باشد. خیام پس از عمری پربار سرانجام در سال ۵۱۷ هجری (طبق گفته اغلب منابع) در موطن خویش نیشابور درگذشت و با مرگ او یکی از درخشان ترین صفحات تاریخ اندیشه در ایران بسته شد.







برخیز و بیا بـتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کـنیم
زان پیش که کوزه‌ها کنند از گـل ما

***
هر چند که رنگ و بوی زیباسـت مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معـلوم نـشد که در طربخانه خاک
نـقاش ازل بـهر چه آراسـت مرا

***
آن قصر که جمشید در او جام گرفـت
آهو بـچـه کرد و شیر آرام گرفـت
بـهرام کـه گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی کـه چگونه گور بهرام گرفـت

***
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریسـت
بی باده ارغوان نـمیباید زیسـت
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست

***
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بـند سر زلف نـگاری بوده‌سـت
این دستـه کـه بر گردن او می‌بینی
دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست

***
این کهنـه رباط را که عالم نام اسـت
و آرامگـه ابلـق صبح و شام اسـت
بزمی‌ست که وامانده صد جمشید است
قصریسـت که تکیه‌گاه صد بهرام است

***
این یکد و سه روز نوبت عمر گذشـت
چون آب بـجویبار و چون باد بدشـت
هرگز غـم دو روز مرا یاد نـگـشـت
روزیکـه نیامده‌سـت و روزیکه گذشت

***
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلفروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

***
چون ابر به نوروز رخ لاله بشـسـت
برخیز و بجام باده کـن عزم درسـت
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رسـت

***
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرد بدشت

***
در فصـل بهار اگر بتی حور سرشـت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشـت
هرچـند بـنزد عامه این باشد زشت
سـگ بـه زمن ار برم دگر نام بهشت

***
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست
دریاب که هفته دگر خاک شده‌سـت
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست

***
گویند کسان بهشت با حور خوش اسـت
مـن میگویم کـه آب انگور خوش اسـت
این نـقد بگیر و دست از آن نـسیه بدار
کاواز دهـل شنیدن از دور خوش اسـت

***
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشـت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت

***
می نوش که عمر جاودانی اینـسـت
خود حاصـلـت از دور جوانی اینسـت
هـنـگام گـل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینسـت

***
در هر دشتی که لاله‌زاری بوده‌ست
از سرخی خون شهریاری بوده‌سـت
هر شاخ بنفـشـه کز زمین میروید
خالی است که بر رخ نگاری بوده‌ست

***
هر سبزه که برکنار جوئی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر سبزه تا بـخواری نـنـهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است

***
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
در پای اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران عالـم چون شد

***
افـسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بـهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شـباب
افـسوس ندانم که کی آمد کی شد

***
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نی‌نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلـل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

***
این قافله عمر عجـب میگذرد
دریاب دمی کـه با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد

***
در دهر چو آواز گـل تازه دهـند
فرمای بتا که می به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند

***
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گـلزار هـمی شوید گرد
بلـبـل بـه زبان پهلوی با گل زرد
فریاد همی کند کـه می باید خورد

***
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هسـتی گذرد
می نوش که عمریکه اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد

***
گر یک نفـسـت ز زندگانی گذرد
مـگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد

***
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود

***
گویند بهشـت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کـن قدح باده و بر دستـم نـه
نـقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد

***
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد
بالای بنفشه در چمن خم گیرد
انصاف مرا ز غنچه خوش می‌آید
کو دامن خویشتن فراهم گیرد

***
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند

***
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعـه می مملکـت چین ارزد
جز باده لعـل نیسـت در روی زمین
تلـخی کـه هزار جان شیرین ارزد

***
خشـت سر خم ز ملکت جم خوشتر
بوی قدح از غذای مریم خوشـتر
آه سـحری ز سینـه خـماری
از نالـه بوسـعید و ادهم خوشـتر

***
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانـها کـه بجایند نپایند بسی
و آنها که شدند کس نـمیاید باز

***
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
در پیش نهاده کلـه کیکاووس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس

***
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش

***

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر