۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

" آزادي " + "حقــوق بشــر " میخواهـم ، فقط یه ذره بشر نیستم !

نه مي بيــــنم ، نه ميشــــنوم و نه مي فهــــــمم . آنهايي را هم که نا خود آگاه فهمــــيده ام ، نميـــگويم.پس با اين حساب اصلا نميــــخواهم که بفهمم. اصلا چه لزومي دارد که بفهمم ؟

- خوشکل نيستم ؟؟! که هستم (البته به تصور خودم) فوقش اينه که به زور هفتاد و هفت قلم کوفت و زقنبود،خودمو شبيه کسي کنم که مردم دوستش دارند. يا نهايتا عکسشو مي...ذارم جاي عکس خودم و ميرم پشتش قايم ميشم. اين مردم چشمشون فقط صورتو ميبينه . سيرتمو که نميتونند ببينند .

-
لاسخور خوبي ندارم ؟؟! که دارم . چه جــــورشم. تا دلت بخواد الفاظ اوا خواهري و بيا منو بخور بلدم . تازه قدرت جادويي بيرون ريختن پرو پاچه بماند ...

-
مجيز گويان فراوان ندارم ؟؟! که دارم . تا دلت بخـــــواد . بعضي وقتها خودم هم، تحسين هاشونو چنان باورم ميشه ، که فکر ميکنم خود خود خــــــدا هستم.

-
مــرد نيستم ؟؟! مگه نمي بيني ريش و سيبيلم در اومده ؟ مگه نمي بيني سينه هام تخته؟ مگه نمي بيني کراوات زدم ؟ مدرک عدم خواجگي هم دارم تازشم.

-
زبان چرب و نرم براي ليس زدن و ابراز بــــردگي کردن ندارم ؟! که دارم دراز و لجزش را هم دارم . تا دلت بخواد الفاظ بارکشي و بيا سوارم بشو بلدم.

-
مطرح و نام آشنا نيستم ؟؟! که با نوشتن چرتنامه هاي به اصطلاح شعر و مقاله و يا انجام پرت و پلا گويي هاي به اصطلاح مصاحبه و سخنراني ،يا به زور قردادن و مطربي کردن، اسم و رسمي از خودم در کرده ام که،که هيچ راسويي تا به حال در ميان اهالي هيچ حنگلي در نکرده . تازه چند روز ديگه کتاب جديدم هم، درمياد

-
سابقـــــه ندارم ؟؟! که تا دلت بخـــــواد بازداشت شدم، شکنجه شدم ، بهم تجاوز شده ، دربه در و آواره غربت شدم ، کلي براي بابا استعمار و ننه استحمار دستمال کشيدم. خلاصه سالهاي طولاني از عمرم صرف اين شد که زير علم آفتابه دزد ، اموال و ناموسم رو از شاه دزد مطالبه کنم.

-
مشتري ندارم ؟؟! که دور و برم ، پر از آدم هاي خردمند و شريفي مثل خودمه که اتفاقا اونها هم ، نميخواهند که ببينند و بشنوند و بفهمند ، مبادا مجبور شوند جايي چيزي بگـــويند و منافعشون به خطر بيافته .آخه اونها هم به جز مواقعي که من دارم مي افتم روشون ، هميشه و هرجاي ديگه اي ، آدمهاي باهوش و موقعيت شناسي هستند . درست مثل خودم.

-
موضوع به عنوان سوژه ندارم ؟؟!! تا دلت بخـــواد . هر حقيقت واضحي که تاراجگران جان و مال و ناموس خودم و مشتريانم رو متهم ميکنه و هر تصـــور احمقانه اي که عموم مشتريانم به هواي همديگر ، تکرارش ميکنند تا عقده هاشون خالي بشه يا راحت تر خيال پردازي کنند. اين همه سوژه تازه زياد هم مياد .
حالا ديدي حق دارم که نه بخواهم که بشنوم ، نه بخواهم که ببينم ، و نه بخواهم که خداي نکرده بفهمم . بعدش هم .. تازه مگه آب و نون و فلان و بهمانم کمه که هر چي رو که احيانا از زير دستم در رفت و دست و پا شکسته فهميدم ، جايي به زبان بيارم؟

پــــــس چي ميخواي تو ؟؟؟
آخه حرف و حسابت چيه که مغزمو نو ميخوري ؟؟؟؟


@@@@@@@@
@@@ \| \
@@@@@ (*) (*)
@@@@@@ \ \
@@@@@@ __) )
@@@@@@ ________(
@@@@@@ /|/|/|/|/
@@@@@ | A
،ض،ض
@@@@@ | /| /| /|
@@ \/_|/_|/_|
@@@@ \
@@@@@@ _______)
) (

خوب اينو که کل عالم و ما فيها ، خبر دارند و به خوبي ميدونند مـــن و امثال مـــــن و مشتريانمون چه ميخواهيــــــم .

" آزادي " + "حقــوق بشـــــــــــــــــــــر "

.-.
| |_____________________________
_____
_ _ _ _ _ _ _| | .'`.
|_|_|_|_|_|_|_| |-----------------------------
-.'****>
`. | |_____________________________
.'***.'
`. .'| | `**'
`-.___.' `-' .'*`.
`._.'

آهـــــــــــــــــــــــان !!! پــــــس که اينطور ؟؟! کارتون بسيار هم خوب و پسنديده است .

پس دهانتو، قشنـــــگ باز کن ..... باريکلا ،،،،
.
.
.
.
.

نتـــرس بابا ... يا شايد هم بهتره بگم خيال خــــوش برت نداره بابا ( اگه دهانت آب افتاده لول)
پستـــــــــــــونـــکه ... ديدي فکرت منحرفه ؟؟؟!!

اسمم رو هم نمينويسم . چون اين نانوشته ها و مطالب عجيب و غريبي که قبلا نوشته بودم ،فقط حرف دل من نيستند . حرف دل خيلي هاي ديگه هم همينه.
خيلي هايي که الان پشت ميله هاي زندان و يا دالانهاي تنگ و تاريک اوين هستند ،
خيلي هاي ديگه که تا چندين سال پيش يا حتي تا همين دوسال پيش ، در بين ما بودند و کلي هم باهاشون حال ميکرديم. اما جونشون، رو به خاطر همـــون " آزادي " + "حقــوق بشـــــــــــــــــــــر " قربوني کردند. اما روحشــــون جاودانه شد و الان شاهد و ناظر اعمال ما هستند .
خيلي هاي ديگه اي که سالها پـيــش ، در راه دفاع از استقلال و آزادي ايران وحراست از جان و مال و ناموس ملتشون ، از همه چيز خودشون گذشتند و الان سالهاست به خاطر جراحتهاي عميق نخاعي ، يا به خاطر ااختلالات شديد تنفسي وگوارشي (ناشي از بمبهاي شيميايي) به تختهاي بيمارستانها و آسايشگاهها و يا شايد هم تشکچه درويشي خانه هابشان چسبيدند ، و هيــــــــــچ نمــــک شــــناسي هم نميره ازشون بپرسه يا ببينه خرشــــ.ون به چند منه ؟
و خيلي هاي ديگه که ، به دليل سکونت در مناطق محروم کشور و انواع و اقسام کاستي ها و کمبودها ، اصلا شايد خبر نداشته باشند که دنيا دست کيه و چه اتفاقاتي داره مي افته ؟ و باز هم خيلي هاي ديگه .......

و اين وسط ، من شايـــــد فقط يک وسيله بوده باشم. شايـــــــــــد. هميـــــــن و بس

راستي ارسطو گفته بود: داشتن چيزي، غير از حافظه نيست.
خــــوش بگــــــــذره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر